توضیحات
دانلود رایگان کتاب برادران کارامازوف (جلد دوم)
انتشارات دانشیاران مرکز تخصصی چاپ و نشر کتاب 09201383718
دانلود رایگان کتاب برادران کارامازوف (جلد دوم)
برادران کارامازوف ، شاهکار بزرگ فئودور داستایفسکی با ترجمه صالح حسینی را تا نیمههای شبی بارانی خواندم. همینکه بر روی کاناپه و در زیر نور کم سو چراغ بالا سریام دراز کشیده و در حال فکر کردن به کتاب برادران کارامازوف بودم، برادرم یکباره بیخبر در کنار نشست. بیمقدمه ازم خواست داستان رمان را برایش تعریف کنم، دقیقاً نمیدانستم هدفش چیست که تا این نصفِ شب به حالتی شبیه جنزدگان بیدار مانده؛ اما برایش بازگو کردم: «رمان برادران کارامازوف داستان پدری به نام فئودور پاولوویچ کارامازوف و چهار پسرش به نامهای دمیتری فیودوروویچ، ایوان، آلیوشا یا آلکسی و اسمردیاکوف است که هر یک با انگیزههای شخصی نقشه نابودی و مرگ پدر را میکشند.
در این بین، هر کدام دارای خصوصیات اخلاقی ویژهای هستند، دمیتری تندخو است و بیشترین مخالفت را با پدر دارد. ایوان آرام، متفکر و بی خداست. آلیوشای باخدا، مومن و مهربان و با نقشه قتل مخالف است. اسمردیاکوف که فرزندی نامشروع است، هوسران بوده و به بیماری صرع مبتلاست. داستان پدرکشی آنها با ظهور مفاهیم روانشناختی و معنوی عمیق روایت میشود. در طول رمان، جستجو برای ایمان وجود دارد، زیرا خداوند ایده مرکزی کار است» برادرم صحبتم را یکباره قطع کرد و با لحنی سرد گفت: « آیا پدر را به قتل میرسانند؟»
بخشی از متن کتاب
«همهاش دروغ است! به ظاهر راست است! اما در باطن دروغ است!» دمیتری از خشم میلرزید. «پدر، من عمل خودم را توجیه نمیکنم، آری، در حضور جمع به آن اعتراف میکنم، نسبت به آن سروان ددمنشانه رفتار کردم، و حالا از آن پشیمانم، و برای خشم ددمنشانهام از خودم بیزارم. اما این سروان، همین نماینده جنابعالی، نزد همان بانویی رفت که ساحرهاش مینامی، و از جانب تو به او پیشنهاد کرد سفتههای مرا که در اختیار توست بگیرد تا، در صورتی که حساب اموالم را از تو بخواهم، به دادگاه شکایت کند و از بابت سفتهها به زندانم بیندازد. و حالا سرزنشم میکنی که آن بانو دلم را ربوده است، حال آنکه تو بودی که او را برانگیختی دلم را برباید!
خودش توی چشمم این طور گفت. داستان برایم گفت و به تو خندید!
میخواستی به زندانم بیاندازی چون حسودیت م شود که با اویم، چون بنا کرده بودی در جلب اجباری نظر او؛ از این هم خبر دارم؛ برای همین هم به تو خندید – میشنوی – داستان را تعریف که میکرد، به تو میخندید. ای پدر مقدس، این مرد را باشید، این پدر را که پسر بیبندوبارش را سرزنش میکند! آقایان، خشمم را بر من ببخشایید، اما پیش بینی میکردم که این پیرمرد حقه باز شما را دور هم جمع کرده است تا رسوایی به بار آورد. آمده بودم دستم را پیش بیاورم و او را ببخشم؛ او را ببخشم و تقاضای عفو کنم! اما حالا که در همین لحظه نه تنها به من که به بانویی آبرومند توهین کرده، بانویی که برایش چنان احترام قائلم که جرئت ندارم اسمش را بیهوده به زبان بیاورم، تصمیم گرفتهام دستش را رو کنم، هر چند که پدرم است!»
جملات زیبا از کتاب
«بالاتر از همه، به خودت دروغ نگو. مردی که به خود دروغ میگوید و به دروغ خود گوش میدهد، به نقطهای میرسد که نمیتواند حقیقت را درون خود یا در اطرافش تشخیص دهد و بنابراین تمام احترام خود را برای خویشتن و دیگران از دست میدهد و بدون هیچ احترامی عشق را متوقف میکند.»
«شما به اندازه افراد غنی و قدرتمند حق دارید.
دریغ نکنید تا نیازهایتان را برآورده کنید؛در واقع، نیازهای خود را گسترش دهید و بیشتر درخواست کنید.
این دکترین دنیای امروز است و آنها بر این باورند که این آزادی است.
نتیجه برای غنی انزوا و خودکشی، برای فقرا حسادت و قتل است.»
«میتوانم خورشید را ببینم، اما حتی اگر من خورشید را نبینم، میدانم که آن وجود دارد.بدانید که خورشید وجود دارد – این زندگی است.»
«خدا و شیطان در آنجا میجنگند و میدان جنگ قلب انسان است.»
«این آخرین پیام من برای شماست: در غم و اندوه، در طلب شادی باش.»
«علاوه بر این، امروزه، تقریبا تمام افراد توانا وحشیانه از مضحک بودن میترسند و از این جهت بدبخت هستند.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.