توضیحات
دانلود رایگان کتاب دراکولا جلد ۲
انتشارات دانشیاران مرکز تخصصی چاپ و نشر کتاب ۰۹۲۰۱۳۸۳۷۱۸
دانلود رایگان کتاب دراکولا جلد ۲
کتاب دراکولا تأملی غریب و رازآلود در باب دغدغه های زمان خود است.افسانه را با خردگرایی علمی و روان پزشکی و انسان شناسی در هم می آمیزد. دراکولا، کتاب ترسناکی است که در سال ۱۸۹۷ توسط نویسنده ایرلندی، برام استوکر نوشته شده است. داستان در زمانی در قرن نوزدهم آغاز میشود، که جاناتان هارکر، وکیل جوان انگلیسی، به منظور نهایی کردن واگذاری مستغلات انگلستان به کنت دراکولا، به قلعه دراکولا واقع در ترانسیلوانیا سفر میکند. هارکر زمانی که ترس روستاییان را بعد از مطلع شدنشان از مقصد او، میبیند، بسیار عصبی میشود؛ با اینحال به راه خود به سمت قلعه ادامه میدهد تا مامور کنت او را میبیند. راهنمای مرموز او را به سمت قلعه هدایت میکند، به سمت تاریکی مطلق.
چکیده رمان دراکولا
کتاب دراکولا از رمانهای کلاسیک دنیا است که تانیا زامورسکی آن را برای نوجوانان بازنویسی کردهاست. داستان در ۱۸ فصل روایت میشود و با سفر قهرمان آن، جاناتان با قطار به ترنسیلوانیا برای معامله با کنت دراکولا آغاز میشود. جاناتان وکیل بود و برای شرکت فردی به نام پیترهاوکینز کار میکرد. شرکت برای خرید کارفاکس، که ملکی بسیار قدیمی در لندن بود، به کنت مشاوره میداد. جاناتان در طول سفر به ترانسیلوانیا، شهر وین را دید، در خیابانهای بوداپست گشت وگذار کرد، روی پلهای باشکوه رودخانهٔ دانوب قدم زد، و یک شام فوقالعاده در رویال هتل کلوزنبرگ خورد؛ جوجه با طعم فلفلمجارستانی، غذای مخصوص آن منطقه.
او به دلایلی خیلی عصبی بود و اگر چه تختش در هتل به قدر کافی راحت بود، همه جور خواب عجیب و غریبی دید و فکر کرد که حتماً به خاطر فلفل بوده است! جاناتان بعد از خوردن مقدار بیشتری فلفل، در حلیم صبحانهاش، به قطار برگشت تا به سفرش به سمت شرق ادامه دهد. او از پنجره که به بیرون نگاه میکرد، سرزمینی را میدید سرشار از هر نوع زیبایی، نهرها، رودهای وسیع، شهرهای کوچک و قلعهای بینظیر بر فراز یک تپه. او در هر ایستگاهی که قطار از آن رد میشد، میتوانست گروهگروه آدمهای جالب را ببیند؛ مثلاً زنانی با آستینها و زیردامنیهای کاملاً سفید، یا مردان اسلواک که با سبیلهای کلفت مشکی، کلاههای لبهدار بزرگ و کمربندها و پوتینهای کارشدهٔ چرمی گنده، پز میدادند. وقتی قطار به بیستریتز در رشتهکوههای کارپاتیان رسید، هوا تاریکوروشن بود. کنت دراکولا به جاناتان گفته بود که به هتل گلدنکران برود. آنها آنجا منتظرش بودند.
بخشی از متن رمان
جاناتان بعد از خوردن مقدار بیشتری فلفل، در حلیم صبحانهاش، به قطار برگشت تا به سفرش به سمت شرق ادامه دهد. او از پنجره که به بیرون نگاه میکرد، سرزمینی را میدید سرشار از هر نوع زیبایی، نهرها، رودهای وسیع، شهرهای کوچک و قلعهای بینظیر بر فرازیک تپه او در هر ایستگاهی که قطار از آن رد میشد، میتوانست گروه گروه آدمهای جالب را ببیند؛ مثلا زنانی با آستینها و زیردامنیهای کاملا سفید، یا مردان اسلواک که با سبیلهای کلفت مشکی، کلاههای لبهدار بزرگ و کمربندها و پوتینهای کارشده چرمی گنده، پز میدادند.
وقتی قطار به بیستریترا در رشتهکوههای کارپاتیان رسید، هوا تاریک و روشن بود.
کنت دراکولا به جاناتان گفته بود که به هتل گلدن کرانا برود. آنها آنجا منتظرش بودند. پیرزن صاحب هتل بعد از خوشامدگویی به جاناتان، همان دم در، با نگرانی و دلشوره نوشتهای را به دست او داد: دوست من خوشآمدید. بیصبرانه انتظارتان را میکشم. امشب خوب بخوابید؛ فردا در آخرین مرحله از سفرتان با کالسکه به قلعه من میآیید. اطمینان دارم که از اقامت در ملک زیبای من لذت خواهید برد و دوستتان، دراکولا جاناتان از پیرزن پرسید: «شما کنت را میشناسید؟ میتوانید از قلعهاش برایم بگویید؟» اما پیرزن بهجای پاسخ دادن فقط روی سینهاش صلیب کشید بعد هم کلید اتاق را به او داد و باعجله رفت.
درهرحال، فردا صبح زود پیرزن سراسیمه در اتاق او را کوبید و فریاد زد:
«هی! مرد جوان، مگر نباید بروی؟» جاناتان جواب داد: «البته که باید بروم؛ چون باید قرارداد مهمی را با کنت تنظیم کنم » پیرزن پرسید: «اما میفهمی کجا و در چه روزی داری میروی؟» بعد هم منتظر جواب نماند و ادامه داد: عید سنت جورج است در نیمهشب امشب، شیاطین وجود انسانها را تسخیر میکنند» جاناتان سعی کرد پیرزن را آرام کند اما هیچ فایدهای نداشت. پس با جدیت تکرار کرد که باید کارش را انجام دهد و آن شب، طبق برنامه، در آخرین مرحله از سفرش میبایست با کالسکه به قلعه دراکولا برود. زن شمایل عیسای مصلوب را از گردن خود باز کرد. بعد هم دستش را دراز کرد و شمایل را دور گردن جاناتان انداخت و گفت:
«خوب، پس حداقل به خاطر مادر بیچارهات هم که شده، این را بگیر» و در کمال تعجب یک بوته سیر را محکم در دست او فشرد. بعد از رفتن پیرزن جاناتان صلیب را از گردنش باز کرد و به آن نگریست. فکر کرد هم صلیب و هم سیر را دور بیندازد. او این حرفهایی را که کشیشهای قدیمی میزدند، حقیقتا باور نداشت و به آنها معتقد نبود. به هر ترتیب، احساس نگرانی و دلهرهای غریب و مداوم باعث شد دوباره صلیب را دور گردنش بیندازد. آن روز عصر وقتی کالسکه رسید، به سرعت جمعیت کوچکی دور آن جمع شد. جاناتان چمدان به دست قدم زنان از کنار کالسکهچی، پیرزن صاحب هتل، و برخی دیگر از مسافران هتل گذشت.
معرفی نویسنده
برام استوکر نویسندهای ایرلندی و خالق رمانها و داستانهای کوتاه بسیاری است. زندگی وی تا نوجوانی، درگیر بیماریای بود که سبب شد چند سال از عمر خود را در رختخواب بگذراند. تجربیات دوران نقاهت تأثیر ارزشمندی در زندگی وی بر جای نهاد. استوکر رمانهای بسیاری نوشته است؛ اما مشهورترین داستان او، دراکولاست که بهسبب حضور خونآشامی به نام کنت دراکولا بر سر زبانها افتاد.
بازدیدها: ۲
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.