توضیحات
دانلود رایگان کتاب به خدای ناشناخته
انتشارات دانشیاران مرکز تخصصی چاپ و نشر کتاب ۰۹۲۰۱۳۸۳۷۱۸
دانلود رایگان کتاب به خدای ناشناخته
درباره کتاب
«به خدای ناشناخته» نام اثری از جان اشتاین بک (۱۹۰۲-۱۹۶۸) با ترجمه مرضیه خسروی است
که یکی از بهترین آثار دوره جوانی نویسنده محسوب میشود.
رمان، روایت زندگی کارگرِ کشاورزی است که برای تحقق رؤیاهای خود،
پدر و برادرانش را ترک میکند
و به غرب آمریکا میرود، توفیق او در تحقق رؤیاهایش با یک ارتباط جسمی و روحی با طبیعت همراه است.
مردی که گویی با زمین حرف میزند و آن را میفهمد و به درکی ویژه درباره آن رسیدهاست.
این کتاب حاصل روحیه همدردی با کارگران مزارع و دشواری های خاص حاکم بر زندگی آنها است.
اشتاین بک در این رمان بیش از هرچیز به جنبههای انسانی ماجرا توجه دارد
و بر رابطهی درونی میان انسان و طبیعت تمرکز میکند. متن اثر حال و هوای شاعرانهای دارد،
البته این شاعرانگی نه صرفاً در نثر و زبان که در محتوای اثر خودنمایی میکند.
درباره نویسنده
جان اشتاینبک در سال ۱۹۰۲ در کالیفرنیا بهدنیا آمد. پدرش خزانهدار و مادرش آموزگار بود.
پس از تحصیل ادبیات انگلیسی در دانشگاه استانفورد، در سال ۱۹۲۵ بیآنکه دانشنامهای دریافت کرده باشد
دانشگاه را رها کرد و به نیویورک رفت.
در این شهر خبرنگاری کرد و پس از دو سال به کالیفرنیا برگشت.
مدتی به عنوان کارگر ساده، متصدی داروخانه، میوهچین و…
به کار پرداخت و به همین سبب با مشکلات برزگران و کارگران آشنا شد.
پس از آن پاسبانی خانهای را پذیرفت و در این زمان وقت کافی برای خواندن و نوشتن پیدا کرد.
زمانی که جهان بهسرعت به سمت مدرنیسم پیش میرفت و ادوات جدید کشاورزی جایگزین بیل و گاوآهن میشد،
او در اندیشهٔ غم و درد و رنج آنان بود.
نخستین اثرش جام زرین را در سال ۱۹۲۹ نوشت.
نگاه انساندوستانه و دقیق او به جهان پیرامون و چهرهٔ رنجکشیدهٔ خودش سبب درخشش او در نوشتن آثاری چون موشها و آدمها و خوشههای خشم شد.
خلاصه ی کتاب
ماه دسامبر که به نیمه رسید ابرها از هم شکافته و پراکنده شدند،
آفتاب گرما گرفت و تصویری از تابستان بر دره فرو نشست.
الیزابت میدید که چطور اضطراب جوزف را لاغر و غمگین میکند
و چطور چشمانش خسته و تقریبا سفید شده است. میکوشید کارهایی پیش بیاورد و او را سرگرم کند.
او لیستی از احتیاجات خود را فراهم ساخت و به دست جوزف داد تا برای خرید آن به نوستراسنیورا برود.
جوزف به روستا رفت و پیش از آن که الیزابت به کارهای تازهای بیندیشد
آنها را تهیه و با اسبی از نفس افتاده و خیس عرق برگشت.
الیزابت پرسید”چرا اینقدر با عجله برگشتی؟”
“نمیدانم. میترسم از این جا دور شوم. ممکن است اتفاقی بیفتد.”
بازدیدها: ۱
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.