توضیحات
دانلود رایگان کتاب چراغها را من خاموش می کنم
انتشارات دانشیاران مرکز تخصصی چاپ و نشر کتاب 09201383718
دانلود رایگان کتاب چراغها را من خاموش می کنم
کتاب چراغها را من خاموش می کنم. که بیش از هشتاد و هشت بار تجدید چاپ شده است. اثر نویسنده ای به نام زویا پیرزاد است. این رمان درمورد زندگی چند خانوادهی ارمنی ساکن آبادان در دههی ۴۰ است.
خلاصه کتاب
قصه از زبان زن خانهداری بهنام کلاریس روایت میشود. کلاریس در این قصه، روزمرگیهایش، روابط خانوادگی و یکنواختی زندگیای را که هر زن خانهداری با آن دستوپنجه نرم میکند، روایت میکند.
در خلال روایت این روزمرگیهای ملالآور، کلاریس، قصهی سه خانوادهی دیگر را که با آنها در ارتباط است، بازگو میکند. و داستان را وارد مرحلهی جدید و پرکششی میکند. زویا پیرزاد در این کتاب جزئیات یک زندگی و پیچیدگیهای ذهنی یک زن را بهتصویر کشیده است. زبان ساده، نثر روان و هنرمندی در انتقال احساس زنانگی و فرازونشیبهای زندگی زنانه، این کتاب را ملموس و محبوب کرده است.
سبک نگارش نویسنده
زویا پیرزاد در این رمان، بیشترِ توجه خود را به زنان و مادرانی معطوف کرده. که حضورشان در کنار اعضای خانواده و دوستان حکم وظیفه را پیدا کرده است. همه از چنین زنانی انتظار دارند و آنها بهتنهایی بار مسئولیت زندگی را بر دوش میکشند. همچنین گاهی حضورشان بهعنوان یک فرد، مستقل از همسر یا مادربودن، فراموش میشود. این مسئله آنقدر بدیهی است که حتی خود ما نیز در طول قصه بارها نام کلاریس را از خاطر میبریم. کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم به زبانهای آلمانی، ترکی، یونانی، چینی، فرانسوی، انگلیسی و نروژی هم ترجمه شده است.
کتاب چراغها را من خاموش می کنم برندهی جوایز بهترین رمان سال ۱۳۸۰ پکا، بهترین رمان سال ۱۳۸۰ بنیاد هوشنگ گلشیری، لوح تقدیر از نخستین دورهی جایزهی ادبی یلدا و بهترین رمان در بیستمین دورهی کتاب سال شده است. «کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم» برای تمام زنان-مادرانی است که بهخاطر عشق به خانواده آنقدر خود را غرق در مسائل زندگی روزمره کردهاند. که گویا به فراموشی سپرده شدهاند؛ زنانی که بعد از مدتی، خانواده، مصلحتهای خانوادگی و احساسات اعضای خانواده بیشتر از خودشان مهم میشود.
بخشی از کتاب
آرمن نگاه به سقف پرسید: «تو و پدر قبل از اینکه عروسی کنید عاشق هم شدید؟». هول شدم، سؤال ناگهانی، رفتار پیشبینی نشده و هر چیزی که از قبل خودم را برایش آماده نکرده بودم. دستپاچهام میکرد و آرمن خدای این کارها بود. حالا به سقف زل زده بود. و منتظر جواب من بود. پا شدم و کنار پنجره ایستادم. یاد روزهای گذشتهام افتادم که دبیر جبر قرار نبود از من درس بپرسد و پرسیده بود. و بلد نبودم معادلهی روی تخته سیاه را حل کنم.
نگاههای همکلاسیها را پشت سرم حس میکردم. و از زیر چشم دبیر ریاضیات را میدیدم. که بیحوصله و منتظر با انگشت روی میز ضرب یورتمه گرفته بود. خیس عرق بودم. و قلبم بهشدت توی دلم میزد. میگفتم خدایا کمکم کن این لحظهها را زود بگذرانم… چشم به درخت کُنار و پشت به پسرم گفتم: «من هم مثل تو از ریاضی خوشم نمیاومد»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.